"سوي تو مي كنم نظر و آه مي كشم"
گفتي نشسته در دل تنگت هواي عشق
وآتش كشيده جان تو را سوز ناي عشق
در مجلسي كه عقل سخندان يكه بود
ديدم جهيد عقل ز جا پيش پاي عشق
در ازدهام تهمت و در التهاب جور
ما را نبود هيچ غم از افتراي عشق
گفتم كه سيل غم ببرد جانت از حيات
گفتي كه جسم و جان همه يكسر فداي عشق
خورشيد چشم من شده طالع ز موج خون
تا بنگر مگر به تو از ماوراي عشق
در آن شبي كه پاي در اين غم گذاشتم
حرفي نشد ز وسعت جغرافياي عشق
سوي تو مي كنم نظر و آه مي كشم
اميد آنكه جان به در آيد بهاي عشق
مي كارم عشق و ميدهمش از دو چشم آب
كين ميكنم درو،ز دو چشمت بجاي عشق
خاتم اميد وصل كه بي تاب گشته اي؟
وز غم گرفته شش جهتت را بلاي عشق!
3تير90
كاشان
اسفند سال88 بود كه يكي از عزيزترين دوستانم گفت عاشق يكي از دختران فاملشون شده و يكي ديگه از دختراي فاملشون هم عاشق دوستم شده بود و دختره از روي حسد زير آب اون يكي رو زده بود و دوستم از اين بابت بد جور به هم ريخته بود.
منم كه خودمم بدجور تو سوز و گداز بودم و هستم اين غزلو گفتم و اونقدر صبر كردم تا بالاخره3تير90 ابيات آخرشو هم گفتم و پرونده شعر بسه شد.
رستخیز عشق وقتی چترمان خداباشد بگذار ابر سرنوشت هرچه میخواهد ببارد. درباره وبلاگ آخرین مطالب پيوندها تبادل لینک هوشمند نويسندگان |
|||||
|