سه شنبه 19 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 15:38 :: نويسنده : علی جوان نژاد
فلوبر، گوستاو Flaubert, Gustave داستاننویس فرانسوی (1821-1880) فلوبر در شهر روان Rouen، در شمال فرانسه زاده شد، پدرش استاد و سرپرست جراحان بیمارستان روان بود. گوستاو در باغچه این بیمارستان و در زیر پنجرههای تالار تشریح پرورش یافت و از کودکی با درد و رنج مرگ آشنا شد و حساسیتی شدید یافت، اما شادی و آرامش کانون خانوادگی، اندوه محیط دردناک بیمارستان را جبران میکرد، از تضاد این دو محیط بود که در گوستاو از سویی تمایل به اندوه و از سوی دیگر نیاز به شادی و ذوق مزاح به وجود آمد که در خلق بسیاری از قهرمانان داستانهایش اثر گذاشت. فلوبر در دبیرستان روان با گروهی از دوستان که همه عمر دوستان او باقی ماندند و قلمرو ادبیشان به موازات او ادامه مییافت، به سوی موج رومانتیسم که دامنهاش به شهرستانها کشیده شده بود روی آورد، رفتاری مبالغهآمیز و کولیوار در پیش گرفت و به طبقه کاسبکار سرمایهدار کینهوری آغاز کرد و چنان به افسارگسیختگی در احساس تسلیم گشت که با وجود نیرومندی جسم و سلامت مزاج به بحرانهای عصبی شدیدی دچار میشد که چون صاعقه بر سرش فرود میآمد. مرگ پدر و خواهر کوچکتر نیز بر بحرانهای روحی او افزود و زندگیش را تیره ساخت و موجب گشت که تحصیلات خود را در رشته حقوق ناتمام بگذارد. پس از آن از هرگونه فعالیت دست برداشت و همه عمر را صرف نویسندگی کرد و در این راه استعدادی زودرس نشان داد. چنین به نظر میآید که صراحت علمی که فلوبر در تجزیه و تحلیل روانی بکار میبرد و همچنین قدرت روحی و استقامتی را که در برابر درد و رنج قهرمانان آثارش از خود نشان میداد، از پدرش به ارث برده باشد. وی چون پزشک جراح در زیر ظواهر فریبنده در جستجوی حقیقتی بود که بعدها در آثارش با نظری واقعی و عینی آن را وصف میکرد. فلوبر با خانواده مادری خود روزهای تعطیل را در دهکده تروویل Trouville در کنار دریا میگذراند که محل مناسبی برای ماهیگیری بود و زیباییش بسیاری از هنرمندان و نقاشان را به سوی خود میکشید. در این دهکده بود که گوستاو نوجوان، زندگی احساسی و عاطفی خود را آغاز کرد و به تدریج موضوعهایی را در مغز خود پروراند که مبنای آثار گرانبهایی قرار گرفت. ابتدا نوشتههای خود را در روزنامه کوچکی که به تنهایی در دبیرستان اداره میکرد، انتشار میداد که بیشتر آنها از وقایع و هیجانهای زندگی شخصیش مایه میگرفت، مانند: "خاطرات یک دیوانه" Memoires d’un fou که فلوبر در هفده سالگی نوشت، اما انتشار آن در 1900 پس از مرگش انجام گرفت. داستان خاطرات یک دیوانه نخستین اثری است که سرگذشت شخصی فلوبر را منعکس میکند و ما را با ناکامی در عشق و زندگی پرتشویش جوانی که زیر تسلط خیالپردازی و غم شاعرانه قرار دارد، آشنا میسازد. فلوبر در این اثر از دوره کودکی، نوجوانی و هنگامی که محیط چهاردیواری مدرسه به او حال خفقان میداد و زمانی که در میان رؤیاهای بیپایان خود سرگشته مانده بود، پرده نقاشی زیبایی پیش چشم میگذارد و پس از آن به عشق دوره جوانی میرسد و ایام تعطیل را در کنار دریا وصف میکند و به تدریج چهره دلدار را از میان تاریکی بیرون میکشد. خاطرات یک دیوانه علاوه بر معرفی فلوبر جوان، شامل قسمتهایی بسیار زیباست که توفیق خارقالعاده نوجوان هفده سالهای را در دنیای نویسندگی به اثبات میرساند. "سفری به دوزخ" Voyage en Enfer (1835) متنی سرشار از شگفتی بود. فلوبر پس از آن با مایهای که از دنیای عدم گرفته بود "رؤیایی از دوزخ" Reve d’Enfer را در 1837 و "اسمار" Smarh را در 1839 نوشت که قصهای بود فلسفی، و در آن تیرهروزی آدمی را در وجود اسمار قهرمان کتاب، خودپسندی او و بیهودگی دانش را که در جستجویش است و عطش چیزهایی که هرگز به دست نمیآورد، بیان میکند. فلوبر در این اثر تحت تأثیر"فاوست" اثر "گوته" و "قابیل" اثر "بایرون" قرار دارد. داستان "نوامبر" November در حدود 1840 هنگامی نوشته شد که فلوبر بیستمین سال زندگی را میگذراند. این اثر در واقع دنباله خاطرات یک دیوانه است ، اگر خاطرات یک دیوانه تصویر عشقی عرفانی و خیالپردازانه است، کتاب نوامبر نقشی از عشق پرشور جسمانی و نفسانی دربردارد و قالب آن، زیر نفوذ رمانتیسم، افراط در غم و احساس بیزاری فلوبر را از زمان خویش نشان میدهد. نوامبر را میتوان اولین کتاب بزرگ فلوبر دانست که اگرچه تاحدی تحت تأثیر "تئوفیل گوتیه" و "آلفرد دوموسه" قرار دارد، استعداد شخصی او را در تحلیل روانی، ادراکش را در توصیف، و تسلط شگفتانگیزش را در رماننویسی تثبیت میکند. بعضی از قسمتهای این داستان در میان زیباترین نوشتههای فلوبر جای گرفته و خود شاهکاری به شمار آمده است. فلوبر در 1847 با دوست خود، "ماکسیم دوکان" Maxime du Camp سفری پیاده به بروتانی و نورماندی انجام داد و از سواحل رود لوار Loire و سن Seine گذشت. از این سفر یادداشت مشترکی به همراه آوردند که فصلهای فرد آن را فلوبر نوشته بود و فصلهای زوج را ماکسیم دوکان. سفری بود لذتبخش در دل طبیعت و در میان عطر گیاهان و شعرخوانی و زیبایی رؤیایی که فلوبر را از وجود خود و آن بدبینی دوره نوجوانی دور میکرد. این یادداشتها از نظر آنکه تحول فلوبر را از عالم رمانتیک و متفکرانه نوجوانی به عالم واقعبینانه و رئالیسم نشان میدهد، بسیار پرارزش است. در 1848 فلوبر یکی از دوستان خود را از دست داد و برای تسکین خاطر به تنظیم کتابی پرداخت که موضوع آن را سالهای دراز، از نوجوانی در مغزش میپروراند. اولین تنظیم این اثر به نام "وسوسه سنت آنتوان" Tentation de Saint Antoine در 1849 پایان یافت که اثری فلسفی و اساطیری بود و فلوبر در طی سه روز آن را برای دوستان خود قرائت کرد. نتیجه آن شد که دوستان آن را اثری سنگین، نامفهوم و به طور افراطآمیز پر از اندیشه و صور ذهنی یافتند و ثمره هیجان فکری و سرمستی در شیوه انشائی که نویسنده نتوانسته بود از آن پیروزمند بیرون آید، بنابراین اثر را غیرقابل انتشار اعلام کردند واو را به سوزاندن آن برانگیختند تا هرگز دربارهاش نیندیشد و موضوع دیگری را برای نوشتن برگزیند که فاقد هذیان تخیلی وانشای افراطی باشد و موضوعی طبیعی به نظر آید. پس سرگذشت طبیب مجازی را به نام "دولامار" Delamare پیش کشیدند که روزی شاگرد پدر فلوبر بوده است و او را به نوشتن این سرگذشت ترغیب کردند. فلوبر که به قضاوت درست دوستان ایمان داشت، بظاهر از ادامه کتاب دست بازداشت، اما به جای سوزاندن آن را به کنجی نهاد و به طور موقت، پند دوستان را به کار بست و سرگذشتی روستایی و حادثهای محلی را برای نوشتن برگزید که به خلق شاهکار او "مادام بوواری" Madame Bovary انجامید. پس از آن همراه ماکسیم دوکان راه سفر شرق پیش گرفت. از مصر و فلسطین و سوریه و یونان و ترکیه دیدن کرد و در 1851 از راه ایتالیا به روان بازگشت و از سپتامبر 1851 به طور جدی و مداوم به نوشتن پرداخت. در حدود پنج سال از زادگاه خود قدم بیرون نگذاشت، مرتب کار کرد و با وسواس بسیار در شیوه انشا و ساختمان کتاب تعمق کرد و برای زنده و جاندار ساختن داستان و خلق اثری هنری از خاطرات شخصی و احساس عاشقانه دوره نوجوانی بهره برد. توضیح آنکه در زندگی فلوبر دو حادثه عشقی رخ داد. یکی دلبستگیش به "الیزا شلزینگر" Elisa Schlesinger همسر ناشر موسیقی بود. عشق الیزا که قطعاً عشقی ناکام مانده بود، الهامبخش او در خلق رمان بزرگی شد که از شاهکارهای رمان فرانسه به شمار آمد و "تربیت احساساتی" L’Education sentimentale نام داشت. دومین حادثه که آن نیز اهمیت فراوان یافت، عشق او به "لوئیز کوله" Louise Colet بانوی شاعری بود که فلوبر در 1846 او را در کارگاه دوست مجسمهسازش ملاقات کرد که هم بسیار زیبا بود و هم شاعر و برنده چند جایزه ادبی. این دو به یکدیگر دل بستند و تا ده سال رابطه عاشقانهشان ادامه یافت که گاه به اختلاف یا جدایی موقت میکشید. این عشق موجب پیدایش یک سلسله نامه گشت که مدارک گرانبهایی درباره کارهای ادبی فلوبر بدست میدهد. فلوبر چنان در ساختن شخصیت مادام بوواری غرق شد و چنان زندگی احساسی خود را با آن آمیخت که گفت: «مادام بوواری، خود من است.» بعدها نیز به دوستش تن Taine گفت: «هنگامی که صحنه مسموم شدن مادام بوواری را مینوشتم، در دهانم مزه ارسنیک را احساس میکردم» اما بوواری Emma Bovary زن جوانی است که هرگز نتوانست در برابر ابتذال و شخصیت عادی و پیش پاافتاده شوهر که در عین حال مردی نیکنفس بود، سر فرود آورد، از اینرو پیوسته از زندگی یکنواخت و بیجاذبه خود میگریخت و به حادثه عاشقانهای که روح و قلبش را ارضا بخشد، کشیده میشد و همین که از عشقی ناکام میماند، به عشقی دیگر روی میاورد، تا سرانجام در ارتباط با جوانی به نام لئون Leon به آرامش مورد انتظارش دست یافت، اما شوق تجمل در او بیدار گشت و برای بهتر زیستن، بهتر پوشیدن و زندگی پرتفنن به قرض روی آورد و چنان در این راه پیش رفت که کارش به بنبست کشید و ناگهان خود را در دست رباخواری پیر گرفتار دید که تنها بیست و چهار ساعت به او مهلت داد تا قرض سنگینش را بپردازد و او که دستش به جایی نمیرسید، تنها چاره را در خودکشی دید و پس از نوشیدن یک شیشه ارسنیک در کنار شوهر جان داد. شوهری که هنوز از خواب غفلت بیدار نشده بود و پیوسته میگفت:«مگر تو خوشبخت نبودی؟ آیا من مقصرم؟ من هرچه از دستم برمیآمد برای تو انجام دادم...» فلوبر در این اثر تجزیه و تحلیل عمیق و ستایشانگیزی از تضاد میان رؤیا و واقعیت زندگی به عمل آورده و با آمیختن تجربههای شخصی و نظرهای خود درباره زندگی، داستان را از غنای خارقالعاده برخوردار ساخته است. مادام بوواری تنها داستان نیست، دادخواستی خارقالعاده است برضد جامعه و ادعانامهای عینی و واقعبینانه که از هرنوع انتقاد و هجو، مؤثرتر و قاطعتر است. از نظر نگارش داستان، بعضی صحنهها خود اثر هنری واقعی به شمار میآید و شیوه انشای آن از کمال و عمق بسیار برخوردار است. قسمتهای محاورهای چنان از صراحت و صحت بهره دارد که گویی محاورهای مستقیم میان اشخاص داستان و خواننده صورت میگیرد. داستان مادام بوواری موفقیت خارقالعادهای به دست آورد که هرگز کاهش نیافت، اما در آغاز سرو صدای بسیار برانگیخت و توهین به اخلاق و عفت عمومی و آداب و رسوم منزه تلقی گردید. فلوبر از خاطرات سفر شرق موادی فراهم آورد که موجب خلق یکی از آثار مهم او گشت به نام "سالامبو" Salammbo. این اثر که در 1862 انتشار یافت، مانند سایر آثار فلوبر برایش خستگی و رنج مداوم به همراه داشت. سالامبو که از شوق فلوبر به دنیای غریب و دور از دسترس و تمدنهای نابود شده سرچشمه گرفته بود، برخلاف وسوسه سنت آنتوان که طرحی استعاری و کنائی داشت، از شیوه رئالیسم برخوردار بود. فلوبر هنگامی که در سپتامبر 1875 نوشتن سالامبو را آغاز کرد، به فکر سفری به کارتاژ افتاد تا مدارک لازم را برای داستانش به دست آورد. از آوریل تا ژوئن 1858 در کارتاژ اقامت کرد و پس از بازگشت انزوا برگزید، در به روی خود بست، کم خوابید، با یادداشتهایش تنها ماند و نتوانست لحظهای از کار جدا ماند. از پیشنویسهایی که باقی مانده، چنین استنباط میشود که فلوبر گاه یک صفحه را نه تا چهارده بار از نو مینوشته است و بارها نیز نوشتن را متوقف کرده تا مدارک خود را کامل کند، با این تلاش سخت کتاب را به پایان رساند و در طی یک سال از نو سراسر آن را خواند تا کاملاً در نظر منقح آمد. سالامبو در آوریل 1862 برای چاپ آماده گشت و بلافاصله پس از انتشار نزد عامه مردم اقبال قابل توجهی به دست آورد، چنانکه تنها در دو روز، دو هزار جلد از آن به فروش رفت. اما از طرف منتقدان مورد حمله قرار گرفت که آن را از جنبه صحت تاریخی مشکوک دانستند و حتی فلوبر را متهم ساختند که تاریخ را تحقیر کرده است. فلوبر به همه انتقادها پاسخ داد و متون مدارکی که بر آنها تکیه کرده بود، عرضه کرد. گواهی باستانشناسان را ذکر و تحقیقات شخصی را در کارتاژ یادآوری کرد، اما منتقدان قانع نشدند و گفتند که برای خواندن سالامبو یک کتاب لغت کامل مورد نیاز است. همچنین داستان را منافی عفت دانستند. تنها استقبال عامه مردم پاسخی به این انتقادها بود. از داستان سالامبو به وسیله آهنگسازان آهنگهای گوناگون ساخته شد. رمان تربیت احساساتی که از عشق فلوبر به مادام شلزینگر مایه گرفته بود، پس از چند بار تجدیدنظر ، سرانجام در 1869 انتشار یافت. این داستان سرگذشت عشقی دردناک و در عین حال انحرافی است و مطالعهای از آداب و رسوم. قهرمان کتاب مادام آرنو Arnoux که چهره واقعی مادام شلزینگر است، از ظریفترین چهرههایی است که فلوبر در رمانهای خود آفریده است. آرنو با آنکه شوهر را دوست ندارد، پیوسته به او وفادار میماند و در حال دلدادگی، به دلدار خود تسلیم نمیشود و در میعادگاه حضور نمییابد. وجود مادام آرنو آنچنان سراسر کتاب را تسخیر کرده است که مادام شلزینگر روح و تفکر فلوبر را. تربیت احساساتی از لطیفترین آثار فلوبر به شمار میآید و بعضی از صحنههای آن مانند ملاقات دو دلداده در پایان داستان و اعتراف به عشق از جانب مادام آرنو، از زیباترین قسمتهای کتاب است که در ضمن زندگی درونی و احساسی فلوبر را نمایان میسازد. فلوبر که بر اثر پیشنهاد دوستان، کتاب وسوسه سنت آنتوان را کنار گذارده بود، از نو آن را به دست گرفت و صورتی از آن را در 1849 و صورتی دیگر را در 1856 و آخرین صورت کمال یافته را در 1874 انتشار داد که خاصه از نظر ساختمان داستان، حذف بعضی از قسمتها، و ایجاز مکالمهها بر دو صورت پیشین مزیت دارد و فلوبر در آن به انسجام بیشتر در بیان اندیشه، دست یافته است. شکوه وجلال توصیفها، صحت مبانی تاریخی که بر اسناد و مدارک معتبر متکی است، عمق جهانبینی، از چیزهای قابل توجهی است که سردی و خشکی کتاب را جبران میکند- سردی وخشکیای که تا اندازهای معلول عمق اندیشهها و توصیفهای مشروح است. حماسه فلسفی وسوسه سنت آنتوان در آغاز جلب توجه نکرد، تنها پساز گذشت شصت سال غنای هنر و اندیشه و زیبایی ستایشانگیز آن بر همهکس آشکار گشت. فلوبر در 1877 "سه داستان" Trois Contes را انتشار داد که در آنها استادی خود را در هنر نویسندگی و واقعبینی در حوادث جاری زندگی و توصیف رنگین دورههای گذشته و سبک رئالیسم پرشور را به اثبات رساند. "بووار و پکوشه" Bovard et Pecuchet پس از مرگ فلوبر در 1881 انتشار یافت که داستانی بود ناتمام. فلوبر چند نمایشنامه نیز نوشت که پیروزی نیافت، از آثار مهم فلوبر "مکاتبات" Correspondance است که انتشار آن پس از مرگش از 1887 آغاز شد، به سیزده جلد قطور رسید و کمتر از آثار داستانیش جلب توجه نکرد. مکاتبات دارای مقدمهای است از خواهرزاده فلوبر با عنوان خاطرات شخصی که اطلاعات گرانبهایی از فلوبر به دست میدهد. مکاتبات همه دورههای زندگی فلوبر را، از کودکی تا جوانی و پختگی ودوره کهولت در بر دارد ودر دوره اخیر است که نشان میدهد فلوبر تا چه حد فرسوده شده و مغلوب اندوه و کار طاقتفرسا گشته است که به مرگش در هشتم ماه مه 1880 انجامیده است.
فلوبر در واقع خط رابطی است میان دو عصر، یا بهتر بگوییم نقطه پیوندی است که جریان رمانتیسم را به رئالیسم وصل میکند. تجسم و برجستگی وصفها، بسط معانی ومفاهیم و دقت و وسواس و وجدان هنری و زیرکی فراوان در تجزیه و تحلیل، فلوبر را از استادان مسلم جهان در داستاننویسی ساخته است. فلوبر نسبت به دوستان جوان خود مانند "امیل زولا" و "آلفونس دوده"، سمت استادی داشت و از مهر و عطوفت آنان که با ستایش و تحسین آمیخته بود، احاطه گشته. گی دی موپاسان درباره فلوبر گفته است: «نخستین هنر فلوبر در نویسندگی که به محض نظر افکندن به آثارش به چشم میخورد، قالب و شکل داستان است، که نزد نویسندگان کمنظیر است و نزد عامه مردم نامرئی، میگویم نامرئی در حالی که قدرت اثر چنان خوانندگان را تحت تسلط خود قرار میدهد که بیآنکه باور داشته باشند، حتی در قعر وجودشان رسوخ مییابد. چون خورشید که نابینایان را گرم میکند، بیآنکه نورش را به چشم ببینند.»
زهرا خانلری. فرهنگ ادبیات جهان. خوارزمی.
رستخیز عشق وقتی چترمان خداباشد بگذار ابر سرنوشت هرچه میخواهد ببارد. درباره وبلاگ آخرین مطالب پيوندها تبادل لینک هوشمند نويسندگان |
|||||
|