حتی با آن حلقه لعنتی
 
سه شنبه 8 فروردين 1391برچسب:, :: 8:38 ::  نويسنده : علی جوان نژاد

 

حتی با آن حلقه لعنتی
4:53.کمی استرس گرفتش.داشت دیر می شد. برای 6:50 بلیط قطار داشت و اگر تاکسی گیرش می آمد تازه 6 می رسید خوابگاه.
بدو از پله های کافی شاپ پایین آمد و از همان بالا تو را پشت پیشخوان بلند دید که داری غذای مشتری را توی سینی میچیبنی.بودنت دلش را کمی آرام کرد.
علی رفت و جای همیشگی اش نشست آن گوشه نزدیک بخاری.اصلا هم براش مهم نبود که دو تا دختر جلف پشت سرش نشسته اند.میخواست این آخرین دیدار زیبا و شاد برگذار شود و اصلا خوش نداشت جای دنج همیشگی اش را به خاطر یک چیز بی اهمیت از دست بدهد!
مجله را گذاشت روی میز و منو را برداشت.کمی این صفحه آن صفحه کرد. خودش هم نمی دانست چه می خواهد سفارش دهد.اصلا خریدن مجله و سفارش غذا بهانه بود.منو را گذاشت کنار و نگاهش را میان صفه های رنگی مجله ول کرد.هر چند تمامحواسش اما به تو بود که هی از پیشخوان طلوع و غروب می کردی.
آن روز هم ساده پوشیده بودی و زیبا،با مقنعه مشکی.همان که بیت از همه زیبایت می کرد یا شاید بهتر باشد بگویم جذاب یا شاید الهم بخش...بله این بهتر است...الهام بخش.
«با من بمان»چاوشی داشت آرام توی فضا حل می شد خیلی آرام و دل انگیز و از لا به لای نورهای آرامش بخش و ملایم کافی شاپ از گوش علی در قلبش می نشست و در استخوانش رسوب می کرد شاید هم رسوخ.اما فقط خدا می دانست که با روحش چه می کرد یا شاید هم چه می کردی.
علی زیر چشمی نگاه کرد ببیند کی می آیی برای گرفتن سفارش.بالاخره حرکت کردی آمدی بالای سرش ایستادی.مثل همیشه دستهایت را محترمانه روی هم گذاشتی و با آن صدای شیرینت گفتی:چی میل دارین؟
علی ماند چشمش را کجا گم و گور کند.گاهی نگاهت می کرد و گاهی نگاهش را می دزدید .جانش بالا آمد تا بگوید:در این ساعت روز پخت پیتزا هم دارین؟
فقط سر تکان دادی.خال کنار لبت آن روز زیباتر شده بود...
گفت:یه پیتزا مخلوط لطفا با یه نوشابه قوطی...
اما خودش هم نفهمید چه سفارش داده و تا وقتی برای حساب کردن نیامد پیشت نفهمیده بود که مخلوط سفارش داده نه مخصوص یا هر چیز دیگر!
علی عینکش را روی صورتش جا به جا کرد و گفت:مرسی!
اما به قدری آرام گفت که نفهمیدی و رفتی میز روبه رویی سر وقت مشتری های جدید.دوزن و یک مرد جوان.آن جا هم سفارش گرفتی و دوباره یکراست پشت پیشخوان غروب کردی و انگار تاریک شد فضا!
چاوشی نجوا می کرد:بگو شب بخوابه من بیدارم...
تازه به ذهن علی خطور کرده بود که چقدر شما به روز هستید.«پرچم سفید» همین سه روز پیش آمده بود22 اسفند.
به هر حال ته آمده بود آهنگ گوش کند نه مجله ورق بزند اما مجبور بود برای دیدن تو هر دو را تمام و کمال انجام دهد.
وقتی برای بردن سفارش میز پشت سرش از کنارش گذشتی رسیده بود به صفحه88.با دیدن عینک علی یادت آمده بود خودت هم عینکی شدی و عینک زده بودی و علی فکر کرده بود لابد این نشانه ای ست.
سفارش را که گذاشتی و رفتی علی برای چندمین بار به دستت زل زد و بر خلاف هر بار دید حلقه ای انداخته ای به انگشت دست چپت.یا فکر کرد همچین چیزی دیده.
نگاهش را دزدید و روی مجله خم شد و تیترش را خواند«زن می خای باید کتک بخوری»ورق زد و چند صفحه را تو انداخت.بعد مجله را کاملا بست.
یکی از زنهای رو به رویش بلند شد و رفت.زن دیگر هنوز پشت به علی نشسته بود و سرش را زیر انداخته بود.پسر 26-27 ساله به نظر می آمد.از بین خنده های گاه و بی گاه میز پشت سرش که حالا به یک دختر و یک پسر ارتقا پیدا کرده بود شنید که پسرک می گوید:کار ما اینجوره که بعضی وقتا 20روز کار می کنن و 10 روز بر می گردن خونه و بعضی ها هم کلا با خانواده می رن اونجا برا زندگی که البته....
علی فهمید که خواستگاری ست یا فکر کرد باید همچی چیزی باشد.آهنگ عوض شد و به هر قاعده بود رسید به «خواب بعد از ظهر».انگار در هم پخش می شدند و نه روی ترتیب.
«عمر زندگی کوتاست مث شعله کبریت....
دختر از پشت سرش زد زیر خنده.انگار پسرک مزه ریخته بود.اصلا خوشش نیامدمعلوم بود از آن رابطه های دختر پسری ست که به تو را به خیر و ما را به سلامت ختم می شود.
بالاخره تو با سینی پیتزا و نوشابه حرکت کردی به طرف میز و هواس علی به کل صرف تو شد.مجله را کنار گذاشت.
عشق چند قدم راهه از اتاق تا ایوون!
روی میز جا باز کرد و تو پیتزا را گذاشتی رو به رویش!
عشق دستته وقتی میز شامو میچینه!
آنقدر ها گشنه اش نبود که بتواند یک پیتزای را کامل ببلعد.اصلا آنقدر ها گرسنه نبود!فقط می خواست طول بکشد تا کمی بیشتر در فضایت باشد.حتی با آن حلقه لعنتی که ای کاش نبود!
5:20 .اگر نمی جنبید عید نوروز را باید توی این شهر نکبت سر می کرد.هرچه تو آرام راه می رفتی او تند تند می خورد و در ذهنش کلمات را مرتب می کرد که آخر کار بهت بگوید:عیدتان مبارک پیشاپیش یا یک چیز توی این مایه!
پیتزا که به نصف رسید آمد کنار پیشخوان برای گرفتن جعبه پیتزا!تو آنجا توی آشپزخانه بودی و حواست گرم حرف زدن بود. وقتی بود برای دبدنت با عینک آن هم با چنین فاصله نزدیکی!
بالاخره متوجه شدی و آمدی.
وقتی برگشت به دختر چادری که ازش خواستگاری شده بود نگاه کرداز چهره اش معلوم بود جوابش مثبت مثبت است.
علی نشست و پیتزا را گذاشت توی جعبه.توهم آن دور ایستاده بودی.دیگر چاوشی داشت جوابم نکن را می خواند.
من از عشق چیزی نمی خوام بجز تو
ولی از تو هیچ انتظاری ندارم
علی لحظه ای مکث کرد:نه! نمی شد همین جور خشک وخالی رفت.باید یک چیزی می گفت،می نوشت. باید یک کاری می کرد حتی اگر شعری.
گوشه کاغذ زیر پیتزا را کند . شروع کرد به نوشتن و بعد نوشته را گذاشت وسط بشقاب پیتزا. میز را جمع و جور تر کرد . جعبه پیتزا را گذاشت توی کیسه پلاستیک و آمد به سمت صندوق آنجایی که تو نشسته بودی.
هر روز پاییزه تمام کافی شاپ را گرفت .علی آمد پشت میزت. خوشبختانه آن مرد چاق نبود. همان مردی که همیشه جریقه سبز می پوشد و قیافه اش بیشتر به کودن ها می ماند تا خدایی نکرده شوهرت. شروع کردی به حساب کردن.
آروم نمی گیرم از دست زنجیرم
قیمت را گفتی و پول درآورد داد دستت.
بی عشق می میرم من روز دیدارم
از دوستی پر من از دوست دلخور من
و باقی پولش را گذاشت توی کیف پولش...
آجر به آجر من، من پشت دیوارم
به جای آن جمله تبریک عید مرسی ای گفت و رفت
لعنت به این دیدار، لعنت به این دیوار
لعنت به این آوار،من زیر آوارم
از پله ها بالا آمد. هوا سردتر شده بود. زیپ کاپشنش را بالا کشید. بدو رفت تا به قطار برسد. در راه پوستر پرچم سفید را دید به یاد تو افتاد. آلبوم را خرید و به سرعتش افزود.
اما تو انگار پول ریختی توی کشوی آن مرد کودن خپل. بعد رفتی سر وقت میزی که چند لحظه پیش خالی شده بود.لابد با آن دست حلقه دارت نوشته را برداشتی و از پشت آن عینک زیبایت زل زدی به آن خطوط در هم شکسته:
هزار نفر به تو خیره می شوند و آه می کشند که سهم که می شوی
هزار نفر در حسرت تو
تو در حسرت یکی
همه تنهایی م.
 



رستخیز عشق
وقتی چترمان خداباشد بگذار ابر سرنوشت هرچه میخواهد ببارد.
درباره وبلاگ

هرگونه حرفی را نباید با زبان فهمید/ آخر خودت باید بدانی دوستت دارم
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان رستخیز عشق و آدرس rastkhiz.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر بنویسید.





نويسندگان


<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 8
بازدید ماه : 85
بازدید کل : 13607
تعداد مطالب : 62
تعداد نظرات : 310
تعداد آنلاین : 1