دو شنبه 11 مهر 1390برچسب:, :: 14:39 :: نويسنده : علی جوان نژاد
تردید در حقیقت پیراهن تو بود
می خواستم کنار تو دریا شوم نشد
با تو ز جمع مرده دلان پا شوم نشد
گفتم که پیرهن بدرم غنچگی بس است
تا آمدم بسان گلان وا شوم نشد
حالا که آمدم تو دگر پر کشیده ای
من آمدم که محو تماشا شوم نشد
من واژه واژه پرسه زدم در جهان و جان
شاید میان واژه ای پیدا شوم نشد
تردید من چو در خود پیراهن تو بود؛
می خواستم به عطر تو بینا شوم نشد
گفتند می شود به تو با عشق پل کشید
چون یوسفی نبود زلیخا شوم نشد
دست تو را ندیدم و غم دست من گرفت
قسمت نبود با خود تو ما شوم نشد
پرسیده ام ز هر که گذر کرد از خودم
تا با خبر ز راز معما شوم نشد
9/7/1390
5:30 بامداد
رستخیز عشق وقتی چترمان خداباشد بگذار ابر سرنوشت هرچه میخواهد ببارد. درباره وبلاگ آخرین مطالب پيوندها تبادل لینک هوشمند نويسندگان |
|||||
|