شنبه 19 شهريور 1390برچسب:, :: 16:22 :: نويسنده : علی جوان نژاد
هدیه
بعد از یکی- دو هفته تو را ناگه یافتم
روزی که سر به زیر ز مشرق عیان شدی
با خنده ای درون دلم جا گرفتی و
شاهنشه ایالت دلــدادگان شدی
زآن پس منِ شکسته دل مبتلا به تو
هر روز از کناره تو را دید می زدم
بی پرده راز من تو شنیده ز چشم ها
وقتی کـه دستبرد به خورشید میزدم
احساس دستهای تو در دستهای من
من را به گفتن غمِ عشقت جسور کرد
رسوای عالمی شدم از عشق ناب تو
مخصوصاً آنکه چشمِ مرا عشق،کور کرد
هر شب به یاد چشم تو اشکم روانه بود
از دیده ای که روز به رویت نگاه داشت
تا آنکه تو به نیت من بد گمان شدی
هر چند مهر من به دلت نیز راه داشت
جمعی مرا به بی کسی محکوم ساختید
گفتید باید از همه عالم رها شوم
من مرغ آستان تو ام ای اله عشق
از درگه تـو گـر بروم من کجا شوم؟
پوزش طلب نمودم و تو بد گمان شدی
گفتی که پوزش من عاشق اهانت است
دامن کشان به قهر تو گفتی که بعد از این
گر خواهشی کنم ز تو جایم حراست است
من دلشکسته باز تو را دید می زدم
وز دور عاشقانه شدم پاسبان تو
لبهای من به ذکر دمادم به کار بود
اما به ذکر قـدسی نام و نشان تو
من همچنان در آتش عشق تو سوختم
تا آنکه اندکی به گمان خوب تر شدی
در کیف تو به بوسه نهادم چو هدیه را
طوفان بـه پا نمـودی و آشوبگر شدی
همرازهای من همگی خیره سر شدند
وقتی تو خط زدی به خطا نام عشق را
از ترس دشمنان تو علی رغم میل خود
بر سنگ نحس کینه زدی جام عشق را
با دوستان دشمن من همنشین شدی
تا من بمیرم از غم جانکاه حسرتش
با خار هم پیاله شدی تا که ناگزیر
بلبل بسوزد از شــرر و شـور غیرتش
می سوزم و چو شمع به پایان رسیده ام
اما بدان تو نیز اسیر خزان شوی
پژمرده می شوی و ز هر جمع منزوی
کآخر تو هم فسرده و بی آشیان شوی
یزد- 4مرداد1390
ساعت53: بامداد
رستخیز عشق وقتی چترمان خداباشد بگذار ابر سرنوشت هرچه میخواهد ببارد. درباره وبلاگ آخرین مطالب پيوندها تبادل لینک هوشمند نويسندگان |
|||||
|