پنج شنبه 10 شهريور 1390برچسب:, :: 18:33 :: نويسنده : علی جوان نژاد
چشم سیاه تو
بس که در دیدار من امروز و فردا می کنی
عاقبت مرگ مرا تنها تماشا می کنی
می شوم پاپیچ تا کام از تو باز آرم به دست
هم اگر با اخم خود من را ز سر وا می کنی
چشم تو با آن سیاهی قلب سرخم را ربود
خوب می دانی ولی با چشم حاشا می کنی
در شگفتم زاین همه خط و رُژ و رنگ و لعاب
کاین چنین آغشته بر رخسار زیبا می کنی
شاپرک در آب اگر افتد برونش می کشی
عشق آتش زد به جان من،تماشا می کنی؟
نیست چیزی جز تو پس من هم تو ام در اصل ذات
با خود خود تا به کی اینگونه بد تا می کنی
پشت کاج پیر دیدم ردّ پایی می گذشت
شرط می بندم تو بودی از چه پروا می کنی؟
خاتما خاموش با شعرت تو آخر سر مرا
در همـه آفاق عالم سخت رسوا می کنی
زمستان1388
و 25/5/1390
رستخیز عشق وقتی چترمان خداباشد بگذار ابر سرنوشت هرچه میخواهد ببارد. درباره وبلاگ آخرین مطالب پيوندها تبادل لینک هوشمند نويسندگان |
|||||
|